انشا دربارهی رود
من رودم، همیشه در حرکت، همیشه در جستوجوی مقصدی که شاید هرگز به آن نرسم. از دل کوههای بلند و برفگرفته زاده شدم، قطرهای کوچک بودم که در میان سنگها راه خود را باز کردم. کمکم بزرگتر شدم، همسفر جویبارها و چشمهها شدم، و حالا با غرشی ملایم، زمین را در آغوش میکشم.
هر روز چهرههای زیادی را میبینم؛ کودکی که کنارم بازی میکند، کشاورزی که دستانش را درونم فرو میبرد و از خنکایم لذت میبرد، ماهیهایی که در آغوشم میرقصند. خانهی من بستر وسیعی است که در آن، زندگی جریان دارد.
اما همیشه آرام نیستم. گاهی طوفانی میشوم، از خشم طبیعت میجوشم و سراسیمه همه چیز را با خود میبرم. اما وقتی آرام میشوم، دوباره مهربان میگردم و به زمین زندگی میبخشم.
آرزویی دارم؛ میخواهم تا بینهایت جاری باشم، هیچگاه نخشکم، و همیشه برای زمین و مردمانش برکت بیاورم. من رودم، سفری بیپایان دارم، و در این راه، داستانهای بسیاری را در دل خود ثبت میکنم.